ادبشعرونه

غزل

حضرت عبدالقادر گیلانی «رح»

غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است
روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است
غم مخوری که مرغ جان چون زتنت همی پرد
منزل آشیان او مقعدصدق نیت است
غم مخوری که این تنت چون به لحد فرو رود
خاک تن تو تا به حشرغرقه آب رحمت است
غم مخوری که حق تو را از همه خلق برگزید
این زجمال لطف او نه زکمال خدمت است
غم مخوری که روزوشب سیصدوشصت لطف حق
در تو همی نظر کند این همه از محبت است
غم مخوری که هر کجا که تویی خدای توست
در طلب خدا ترا بنده بگو چه زحمت است
غم مخوری که عشق خود با گل تو به هم سرشت
عشق خدای تو به تو همدم اصل خلقت است
غم مخوری که با تو هست آن دگری به غیر تو
او نه تو هست؛ نه تو او گفتن او به رحمت است
غم مخوری که بی شراب مست و خراب گشته‌ای
محتسبان شهر را گو که شراب جنت است
غم مخوری که حق ترا بنده خویش خوانده است
بندگی خدا ترا؛ محیی نشان دولت است

Related Articles

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *

Check Also
Close